جدول جو
جدول جو

معنی کج باختن - جستجوی لغت در جدول جو

کج باختن
(رَ تَ / رَ شُ دَ)
غلط بازی کردن. خطا باختن (با وجود مهارت یا عدم آن). (فرهنگ فارسی معین) ، دغل کردن در بازی و مکر کردن و فریب دادن. (از ناظم الاطباء) :
راست خوانی کنند و کج بازند
دست گیرند و در چه اندازند.
نظامی.
هر کس از مهرۀ مهر تو به نقشی مشغول
عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه.
حافظ.
برده بودی و داوت آمده بود
چون تو کج باختی کسی چه کند.
(انوار سهیلی).
، بدمعاملگی کردن. افساد کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کج باختن
غلط بازی کردن خطا باختن (با وجود مهارت یا عدم آن) : (برده بودی و دوات آمده بود چون تو کج باختی کسی چکند ک) (انوار سهیلی)، بد معاملگی کردن افساد کردن
تصویری از کج باختن
تصویر کج باختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کج داشتن
تصویر کج داشتن
کج نگه داشتن ظرف یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در باختن
تصویر در باختن
باختن، بازی کردن
کنایه از از دست دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل باختن
تصویر دل باختن
کنایه از عاشق کسی یا چیزی شدن، عاشق شدن
فریفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ لَ)
در قمار برده را باختن
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
از سخنی که برشخصی گفته میشود خجل و شرمنده شدن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
کمر شکستن و بی طاقت ماندن از بیم و غم. (غیاث). طاقت نیاوردن کمر و متحمل نشدن باری را. (آنندراج). طاقت نیاوردن کسی تحمل باری را. (فرهنگ فارسی معین) :
گران است بار فراق آن قدر
که کوه از کشیدن ببازد کمر.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
ز بار رشک ظهوری کمر ببازد کوه
تحملم ندهد کاش بار مفت من است.
نورالدین ظهوری (از بهار عجم و آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ گُ تَ)
بد بازی کردن نرد و مانند آن (با وجود مهارت یا عدم مهارت) (فرهنگ فارسی معین). مقابل راست باختن، بدمعاملگی کردن. افساد کردن. (فرهنگ فارسی معین). مقابل راستبازی
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / رَ فَ / فِ کَ دَ)
سرکشی و طغیان کردن، ناهنجار شدن و منحرف شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / رَ نُ / نِ / نَ دَ)
چیزی را کج کردن. (فرهنگ فارسی معین). داشتن بغیر استقامت. نه بر استقامت و راستی قرار دادن. به جانبی متمایل نگاه داشتن.
- کج دار و مریز، متمایل داشتن چیزی و فرو نریختن محتوی آن. متعاقب عملی، به مهارت و تردستی نقیض آن عمل کردن چنانکه خللی ببار نیاورد:
کرد خون همه بگردن زلف
گفت کج دار طره را و مریز.
کمال خجندی (از آنندراج).
یارب تو جمال آن مه مهرانگیز
آراسته ای به سنبل عنبربیز
پس حکم همی کنی که در وی منگر
این حکم چنان بود که کج دار و مریز.
(منسوب به خیام).
- امثال:
جامی که به دست تست کج دار و مریز.
(از امثال و حکم).
(تعبیر مثلی) چون کوزۀ آب را به جانبی متمایل کنند عادتاً آب از لوله یا دهانۀ آن ریزد ولی طوری بدقت و احتیاط آن را باید نگاه دارند که در عین کجی فرونریزد، از این رو این تعبیر برای لطف و قهر، مهربانی و سختگیری و امثال آن آید. (از فرهنگ فارسی معین) :
کج دار و مریز ساقی دهر
می بین و مکن حواله بر غیر.
ابوالفیض فیاضی (از آنندراج).
- ، احکامی که بجا آوردن آن دشوار باشد. (از غیاث اللغات).
- ، دفعالوقت و عذر و بهانه. (ناظم الاطباء). به تأخیر انداختن. (فرهنگ فارسی معین).
- ، مکر. (ناظم الاطباء).
- کج دار و مریز کردن، مماشاه و مداراکردن:
نه از رحم است گر خونم نریزد چشم فتانش
که کج دار و مریزی می کند برگشته مژگانش.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ تَ / تِ گَ دی دَ)
دل دادن. عاشق شدن. شیفته شدن. فریفته شدن. شیدا شدن. و رجوع به دل باخته شود، زهره باختن. از ترس سخت مریض شدن یا مردن. سخت ترسیدن یا از ترس سخت بیمار شدن یا مردن
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
کنایه از سر فدا کردن. (آنندراج). در راه کسی از جان گذشتن:
عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن.
سعدی.
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کج تافتن
تصویر کج تافتن
منحرف شدن بنا هنجار رفتن، سر کشی کردن طغیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا باختن
تصویر وا باختن
برده را باختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمر باختن
تصویر کمر باختن
طاقت نیآوردن، کسی تحمل باری را: (گران است بار فراق آن قدر که کوه از کشیدن ببازد کمر)، (نور الدین ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج داشتن
تصویر کج داشتن
چیزی را کج کردن، یا کج دار و مریز. کج داشتن چیزی و فرو نریختن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس باختن
تصویر پس باختن
در قمار برده را باختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل باختن
تصویر دل باختن
عاشق شدن فریفته شدن دل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
فرهنگ لغت هوشیار
بد بازی کردن نرد و مانند آن (با وجود مهارت یا عدم آن)، بد معاملگی کردن افساد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب باختن
تصویر آب باختن
((تَ))
از دست دادن شکوه و هیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل باختن
تصویر دل باختن
((دِ. تَ))
شیفته شدن، عاشق شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کژ باختن
تصویر کژ باختن
((کَ تَ))
بد معامله کردن، فساد کردن، عمل کسانی که بازی نرد یا امثال آن را با داشتن مهارت و استادی کافی بد بازی می کنند
فرهنگ فارسی معین
جان باختن، جان فدا کردن، جان بازی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد